امروز صبح تا آفتاب چشمم را بیدار کرد یاد تو افتادم
لبه تختم نشستم و با خودم گفتم امروز ٩ ام است
قلبم فشرده شد تا باخودم فکر کردم من باید چه کنم تا تورا آزاد ببینم؟
در راه شنیدن خبر سفر وزیر امور خارجه ایران به الجزایر و تونس دوباره مرا در رویا فرو برد
چه میشود اگر ظریف ظرافتی کند و بی خبر تورا با خود به ایران برگرداند...
همین چیز ها کافی بود تا خودم را در فرودگاهی ببینم که مملو از مشتاقانت است همه بی قرارند برای دیدن روی ماهت
نمیدانم عمامه به سر خواهی داشت یا نه اما من موهایت را جو گندمی تصور میکنم
احتمالا قد رعنایت کمی خمیده شده باشد ولی حتما باز هم یک سر و گردن از جمعیت بالاتری و اگر سیل اشکانم اجازه دهد من میتوانم افتخار کنم به دیدنت از راه دور در میان سیل جمعیت ، مثل روز های داغ جنوب که پیرمرد های امروز و جوانان آن روزهایش افتخار میکنند به دیدن سیاهی عمامه ات در میان جمعیت از فاصله ای دور...! در فرودگاه سراغ چه کسی را خواهی گرفت؟؟ همسرت؟؟ حورا؟ صدرا؟ ملیحه؟... فرزندانت ؟؟
یا دکتر صادق و مصطفی چمران؟؟؟ چه بگوییم اگر سراغ آنهایی را بگیری که در چشم انتظاری ات دیده فروبستند؟؟ بعد از فرودگاه حتما راهی خانه دخترت خواهی شد؟
شاید هم سران مملکت به این راحتی ها نگذارند به خانه بروی و حالا حالا ها باید دید و بازدید کنی
آخ چه میشود اگر در مسجدی یا حسینیه ای عاشقانت را سیراب کنی از آهنگ صدایت...
در همین حال و هوا بودم که نسیم صورت خیسم را نوازش داد و خنکایش مرا به خودم آورد...
آنجا بود که فهمیدم این اولین ٩ شهریوریست که عاشقت هستم...- نوشته شده در 9 شهریور سالروز ناپدید سازی امام موسی صدر